آن یکی آمد درِ یاری بزد | گفت یارش: «کیستی ای معتمد؟» | |
گفت من؛ گفتش «برو هنگام نیست» | بر چنین خوانی مقام خام نیست | |
خام را جز آتش هجر و فراق | کی پزد کی وارهاند از نفاق؟ | |
رفت آن مسکین و سالی در سفر | در فراق دوست سوزید از شرر | |
پخته شد آن سوخته؛ پس بازگشت | باز گرد خانۀ انباز گشت | |
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب | تا بنجهد بی ادب لفظی ز لب | |
بانگ زد یارش که «بر در کیست آن؟» | گفت «بر در هم تویی ای دلستان» )مولوی( |