التمارین صفحه 58

| دوستْ آن باشد که گیرد دست دوست | در پریشانحالی و درماندگی (سعدی) | |
| چو با سِفله گويی به لطف و خوشی | فزون گرددش کِبر و گردنکشی (سعدی) | |
| آن نشنیدی که حکیمی چه گفت؟ | مور همان بهْ که نباشد پَرَش (سعدی) | |
| به جويی که يک روز بگذشت آب | نسازد خردمند ازو جای خواب (فردوسی) | |
| هر آن چیز کانَت نیاید پسند | تنِ دوست و دشمن بدان در مبند (فردوسی) | |
| ز روباهی بپرسیدند احوال | ز معروفان گواهش بود دنبال (عطاّر) | |
| هرکه رَوَد چَرَد و هرکه خُسبد خواب بیند. (انوشیروان) | ||
| پايت را به اندازۀ گليمت دراز کن. (مثل فارسی) | ||