خودارزیابی صفحه 116

| نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق | آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است )صائب( | |
| فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را | عشرت امروز بیاندیشهٔ فردا خوش است )صائب( | |
| با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است | با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است )صائب( | |
| تنور لاله چنان برفروخت باد بهار، | که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد )حافظ( | |
| پشت گوژ آمد فلک در آفرینش تا کند | هر زمان پیشت زمین بوس از برای افتخار )سعدی( | |
| سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای | شعله را زود نشانند به خاکستر خویش )لاهیجی( | |
| بیکمالیهای انسان از سخن پیدا شود | پستۀ بیمغز چون لب واکند، رسوا شود )صائب( | |
| آزاده را جفای فلک بیش میرسد | اول بلا به عاقبتاندیش میرسد )فیروزکوهی( | |
| ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق | سیاهی از حبشی چون رود که خود رنگ است )سعدی( |