بانک سوال نگارش هفتم، کتاب درسی

- 21سوال
نگارش هفتم کتاب درسی
نسخه 1402 - صفحه 19 - سوال 1
نوشتۀ زیر را بخوانید و ساختمان آن را مشخّص کنید.
زبان های ما:
زبان عامل پيوند با ديگران، پيام دادن و گفت وگو است. اكنون اگر از شما بپرسند »چند زبان داريم«؟ جواب خواهيد داد:» خب معلوم است يک زبان. «امّا با كمی تأمّل، درمی یابیم كه از راه های ديگر هم مي توانيم پيام بدهيم و با ديگران سخن بگوييم. ما افزون بر اين زبان، يعنی زبانی كه با آن حرف مي زنيم، زبان های ديگری هم داريم؛ مثلاً وقتی از دور يكی از دوستانمان را می بينيم و برايش دست تكان مي دهيم، درواقع، بی آنكه سخنی بر زبان آوريم، با او ارتباط برقرار می كنيم، سلام مي كنيم و احوالش را مي پرسيم.
هنگامی كه مُبصِر كلاس انگشتش را روی لب و بينی اش می گذارد، درواقع، به دانش آموزان يادآوری مي كند كه ساكت باشند و نظم كلاس را برهم نزنند.
به كمک ديگر اعضای بدن هم مي توانيم پيامی را به ديگران بفهمانيم؛ مثل حركتِ سر، چشم، ابرو و... ؛ به اين زبان ها »زبان های بدن« می گويند.
بنابراين، اگر زبان های بدن خود را خوب بشناسيم و به موقع آنها را به كار بگيريم، با ديگران ارتباط مؤثّرتر خواهيم داشت.
نگارش هفتم کتاب درسی
نسخه 1402 - صفحه 22 - سوال 1
جمله های زیر را ویرایش کنید:
هر کی وارد شهر می شه می پرسه چه خبره؟
تا خودت رو تغییر ندی، نمی تونی سبب تغییر دیگرون بشی.
نگارش هفتم کتاب درسی
نسخه 1402 - صفحه 31 - سوال 1
نوشتۀ زیر را بخوانید و ویژگی های هر بخش را مشخص کنید.
نقشه هایم برای آینده:
من برای آینده، نقشه های فراوانی داشتم که دلم می خواست آنها را مو به مو اجرا کنم.
دلم می خواست در آینده، متخصص بدن انسان شوم؛ اما برادرم به من گفت: «چون تو خوش خط هستی، نمی توانی دکتر شوی. تازه، خیلی از دکترها دکتری را ول کرده اند و رفته اند سراغ ساختمان سازی!»
بعد، ما تصمیم گرفتیم که مهندس بشویم تا ساختمان های محکم تری بسازیم و پول دار شویم؛ ولی دیدم برادر بزرگم که خودش چند سال است مهندس شده هنوز پول دار نشده است.
من خلبان شدن را هم خیلی دوست داشتم. هنگامی که برادران رایت موفق شدند پرواز کنند، من در پوست خود نمی گنجیدم؛ اما الان هر وقت اخبار را گوش می دهم، یک هواپیما سقوط می کند و همیشه هم مقصر اصلی خلبان است.
ما چون به فوتبال هم علاقه مند هستیم و دوست داریم یک روز به «برنامۀ نود» برویم و بین صفر تا یک میلیون، چند تا عدد انتخاب کنیم، تصمیم گرفتیم داور شویم، زیرا داورها با سوت همه کار می کنند اما چند وقت پیش، شنیدم که تماشاچیان در ورزشگاه به داور بد و بیراه گفتند و داور هم قرمز شد.
بعد، مصمم شدیم که نویسنده بشویم، ولی در یک جایی خواندم اگر شکار لک لک شغل شد، نویسندگی هم شغل می شود.
ما دیگر خسته شده بودیم و نمی دانستیم برای آیندۀ خود چه نقشه هایی بکشیم. دوباره رفتیم سراغ برادرمان و با او مشورت کردیم. او گفت: نمی دانم؛ اما سعی کن کاری را انتخاب کنی که همیشه تک باشی و معروف شوی.
آن وقت بود که ما تصمیم گرفتیم از میان این همه شغل، دست به انتخاب بزنیم و «رئیس جمهور» شویم.