بانک سوال نگارش نهم، کتاب درسی درس ششم: قالبی برای نوشتن برگزینیم

- 3سوال
نگارش نهم کتاب درسی
نسخه 1402 - صفحه 79 - سوال 1
نوشته های زیر، بخشی از متن اصلی یک نوشته اند، آنها را بخوانید و قالب هركدام را مشخّص كنید.
1- سومین روز نمایشگاهِ کتاب، با ازدحام نسبی بازدیدکنندگان ادامه یافت.
صحن مصلّای تهران، شبستان ها، استراحتگاه ها و قسمت های مختلف نمایشگاه، میزبان جمعیّتی بود که ترجیح داده بودند، روز تعطیل خود را در این فضا سپری کنند. چه کتاب بخرند و چه نخرند. می دیدم که علاقه مندان به کتاب، مقابل غرفه های ناشران، جمع شده اند.
اکثر بازدیدکنندگان، کیسه های تبلیغاتی در دست داشتند و یکی دو تا کتاب توی آن، جا داده بودند. همین طور که دیده ها و شنیده هایم را یادداشت می کردم، با چند نفر دربارۀ وضعیت نمایشگاه صحبت کردم.
یکی از بازدیدکنندگان که دختر دانشجویی بود، گفت: «برای یک کتاب فقط 300 تومان تخفیف گرفته است و این مبلغ، حتّی از قیمت بلیت رفت و برگشت مترو هم کمتر است». یک دانشجوی زبان انگلیسی هم از بخش كتاب های خارجی نمایشگاه، چندان راضی نبود. یک آقای معلّم هم که ظاهراً ادبیات فارسی درس می داد، خیلی خیلی راضی بود. او خوشحال بود که فقط در 4 ساعت توانسته، کتاب های موردنظرش را خریداری کند.
شبستان مصلّا (بخش ناشران عمومی) را ترک کردم و به شلوغ ترین قسمت نمایشگاه؛ یعنی بخش ناشران کودک و نوجوان رفتم. سالن های بخش کودک نمایشگاه، در قسمت شمالی مصلّا واقع شده بود و در آنجا، شور و شادی خاصّی حکم فرما بود.
در ورودی بخش کودک، یکی از ناشران خوش ذوق، مسابقۀ نقاشی برگزار کرده بود. در این مسابقه، هر کودکی که نمایشگاهِ کتاب را از نگاهِ خودش نقّاشی می کرد، سه جلد کتاب هدیه می گرفت... .
قالب: ......
2- در سرزمینی بسیار دور از اینجا، در آن سوی رود سبز، زمانی کوهِ سیاهی بود که قلّه اش مثل تکّه فلز نخراشیده و نتراشیده ای، سفیدی آسمان را می شکافت. روستاییان اسم آن کوه را «کوه بی ثمر» گذاشته بودند؛ چون در آنجا هیچ گیاهی نمی رویید و هیچ پرنده و چرنده ای ماندگار نمی شد...
(جایی که کوه بوسه می زند بر ماه)
قالب: ......
3- عزیز من، از اینكه این روزها، گهگاه و چه بسا غالباً، به خشم می آیی، ابداً دلگیر و آزرده نیستم. من خوب می دانم كه تو سخت ترین روزها و سال های تمامی زندگی را می گذرانی، حال آنكه هیچ یک از روزها و سال های گذشته نیز چندان دلپذیر و خالی از اضطراب نبوده است كه با یادآوری آنها، این سنگ سنگین غصّه ها را از دلت برداری و نفسی به آسودگی بكشی.
صبوری تو، صبوری تو، صبوری بی حساب تو در متن یک زندگی ناامن و آشفته كه هیچ چیز، آن را مفرّح نساخته است و نمی سازد، به راستی كه شگفت انگیزترین حكایت هاست... (نادر ابراهیمی)
قالب: .......